بسم الله الرحمن الرحیم
یه عکس داریم مال همون کتاب سوره های بهار که معرف حضور هستش.
این عکس رو به مناسبت های مختلف برای بچه ها آوردم و توضیح دادم.
بچه ها این صراط مستقیمه. این آقاهه داره روی صراط مستقیم راه میره که بره جنّت. این یکی ها دارن اشتباهی می رن و می افتن توی النّار. آهای آقاها اشتباهی نرین. بیاین توی صراط مستقیم.
این توضیح کلی بود که راجع به این عکس دادم ولی بنا به موضوعی که برای بچه ها می گم توضیحات هم کمی تغییر می کنه و کامل تر میشه.
این دفعه برای حماسه 9 دی از این تصویر استفاده کردم.
این ها را که تکرار کردم، گفتم: بچه ها می دونین امروز چه روزیه. یه روز آدمهای بد اومدن توی خیابونا، ماشینا و اتوبوسها رو آتیش زدن، می خواستن همه رو اذیت کنن، بچه ها رو اذیت کنن، نمی خواستن ما کارهای خوب بکنیم، نمی خواستن ما آقاجونمونو دوست داشته باشیم. اون موقع شماها کوچیک بودین، بعضی هاتون هنوز به دنیا نیومده بودین. مامانا و باباها رفتن توی خیابونا و شعار دادن، اینجوری: الله اکبر، الله اکبر... بعد همه اون آدمای بد ترسیدن و فرار کردن.
می دونین برای این که توی طراط مستقیم بمونیم و اشتباهی نریم و برای این که با دشمنا بجنگیم چی کار باید بکنیم.
یکی از بچه ها گفت: شمشیر بیاریم. پسرهای کلاس ما متاسفانه کمی خشن هستن و همه اش دنبال شمشیر بازی و تفنگ بازی. به ماماناشون هم صحبت های رهبر رو دادم، خوندن ولی هنوز نتونستن کار خاصی انجام بدن با این روحیه. روحیشون به علی هم منتقل شده.
گفتم: ما دو تا اسلحه لازم داریم. چشماتونو ببندین تا اسلحه ها رو بهتون نشون بدم. أغلِقِ العَین (هر وقت می خوایم بگیم چشمها بسته، این رو می گیم)
بعد اولین اسلحه رو در آوردم:
إفتَحِ العین (چشمهاتونو باز کنین)
بچه ها این چیه؟
قرآنه. ما باید خوب قرآنو بخونیم و یاد بگیریم تا اشتباهی نریم و توی صراط مستقیم بمونیم و با دشمنا هم بتونیم بجنگیم.
حالا دوباره أغلِقِ العَین
بعد اسلحه دومو در آوردم:
إفتَحِ العین
بچه ها این کیه؟
آقاجونه. ما باید حرفهای آقا جونو گوش کنیم تا همیشه صراط مستقیم بریم و با دشمنا هم خوب بجنگیم.
حالا با همدیگه بخونیم:
روز بصیرت شده
قرآنو من می خونم
آقاجونو دوست دارم
حرفاشو خوب می دونم
چند بار این شعر را خواندیم و متناسب با مصراع ها، اسلحه نامبرده را بالا می بردم و با هم تکرار می کردیم.
پ.ن: امیرمحمد 3 سال و 5 ماهشه. مامانش می گفت یه روز نشسته بود و برای خودش نقاشی می کرد. گفت مامان این صراط مستقیمه و این آدما دارن اشتباهی میرن توی جهنم. واقعا چه چیزی می تونه بیشتر از این یه معلمو خوشحال کنه. خدایا خودت کمکمون کن که حقیقت رو دریابیم و اون رو به همون صورتی که هست به بچه ها نشون بدیم.